نقد بیوتن| بازتاب حیرت در زندگیِ بدون شعار
بیوتن البته به خودی خود جذابیتی برایم نداشت، ولی این که ادامهٔ «ارمیا» بود جالبش میکرد. ارمیا نماد یک آدم دردمند بود، از آن آدمهایی که «به بیداری دچارند».
امیرخانی خود را موظف به روایت دینداری در دنیای مدرن میداند و بیوتن روایت خمودگی و خستگی یک دیندار در مدرنترین کشور این دنیاست.
آنچه که مهم است به نظر من برخورد ارمیای خسته و بیحوصله با آدمهایی سرحال و خجسته است. من اگر ارمیا با یک دختر متشرع مذهبی ولو ساکن آمریکا ازدواج میکرد شاید دیگر باقی داستان را نمیخواندم. واقعیت این است که این تضاد بین ارمیا و آرمیتا داستان را جذابتر میکند.
اما چرا ارمیا تکلیفش با خودش معلوم نیست. چشم و گوش بستهٔ ارمیا و روزهٔ سکوتی که در قبال انتقادها یا حتی توهینها به مقدساتش و فرهنگی که با آن بزرگ شده، گرفته است، مخاطب را هم مشتاق میکند و هم عصبی.
ارمیای بیوتن خیلی خستهتر از ارمیای ارمیا است. اما خستگی ارمیا یک خستگی عادی نیست؛ چون او اصلا دنبال خستگی در کردن نیست، بر عکس، میرود آمریکا تا خستهتر شود، اما تغییر زبان، زمان، مکان و آدمها هیچکدام شرایط را برای او ذرهای عوض نمیکند و همین باعث میشود که حس کنی هیچ تفاوتی نیست حتی بین زنده بودن و نبودنش. چون ارمیا تقریبا هیچ تاثیر مثبت یا منفی اجتماعی ندارد؛ نه روی خودش نه روی باقی آدمها. از همهٔ ایمان و اعتقاد و آرمان و عقیدهاش فقط مانده «مسئولیت توزیع گوشت حلال» از مزرعهٔ «اندی و پسران» به تک و توک خانوادهها و فروشگاههای مسلمان در نیویورک و همین.
برخورد ارمیا با آدمهای تازه در آمریکا باعث میشود تا خیلی حرفها داشته باشد برای گفتن، اما هیچکدام را نمیگوید. مدام تکرار میکند که باید حرف بزند؛ اما این کار را نمیکند. چرا؟چون شعاری می شود؛ و این همان مستحب موکدی است که واجبهای زیادی در بیوتن قربانیاش میشوند. میرود دیسکو به بهانهای؛ قطعا نه برای کیف و لذت و رقص و... برای این که اگر آن شب همراه جانی و میاندار نمیرفت دیسکو شعاری میشد. حتی اگر دربارهٔ هر چیزی که آزارش میدهد با آرمیتا حرف بزند باز هم شعاری میشود.
این تلاش برای شعار ندادن باعث شده نویسنده، مصطفای ارمیا را به کل رها کند و این بار از رفقای ارمیا از سهراب بنویسد که از گردان لاتها بوده است.
اما یک اشکال بزرگ وجود دارد و آن این که دنیای اطراف ارمیا در مقابل خستگی و بیحوصلگی و بعضا وادادگی ارمیا بسیار سخاوتمندانه با او تا میکند. ارمیا بیش از استحقاقش توجه و کمک نصیبش میشود و نویسنده هر چقدر که واقعیات را سر و ته کند یا درهم و جابهجا بنویسد این قدر باید سرش توی حساب باشد که ارمیا را مثل یک قدیس تصویر نکند...
جناب امیرخانی! پایان داستان و دستگیر شدن ارمیا برای موضوع حقیری مثل خودکشی سوزی چه ارتباطی دارد با سیدالشهدا و خیل وحشی و حرامی؟ آیا حیف نبود ارمیای شما چنین پوچ و بیمعنا و بیتناسب به پایان برسد؟ به نظر نویسنده این متن بخشهای محدود کاملا شعاری بیوتن به مراتب جذابتر است تا این پایان غیرقابلفهم. |talajen/12|
سلام
همون اولش کهچاپ شد خوندمش... یادمه منم زیاد خوشم نیومد! و تا جاییکه یادمه بیشتر نقدهای ایشون بهش وارد بود!
البته برخلاف بقیه من هیچ وقت شخصیت ارمیا برام حذاب نبود! شخصیت های، من او، رو بیشتر دوست داشتم...