کمی دیرتر آمدم| وقتی سردار دلها آسمانی شد
بخاری کوچک پذیرایی ما کفاف سرمای سوزناک دی ماه تهران را نمیداد. خانه قبلی شوفاژ داشت به همین خاطر ما بخاری خودمان را فروخته بودیم امسال باید با یک بخاری کوچک زمستان را سر میکردیم. به هر حال بیش از حد تحمل سرد بود چون شیشه ها هم دوجداره نبود از بالا و پایین سرما به خانه هجوم می آورد.
نیمه های شب با صدای همسرم بیدار شدم که داشت نگران با خواهرش صحبت میکرد حدود ساعت دو و نیم شب بود. نگران شدم. لحاف را کنار زدم و مصاف با سرما را تحمل کردم که ببینم چه خبر شده است.
گفتند که گویا حاج قاسم سلیمانی در عراق ترور شده است. در همان لحظه اول حس قلبی ام راحت این خبر تلخ را تایید کرد. متاسفانه آمریکا تصمیم شومش را گرفته بود.
اما این بندگان خدا تا صبح از در و دیوار و کانال ها و توییتر ها پیگیری کردند که بلکه خبر شایعه باشد.
حس و حال من شبیه نویسنده شماره شش پویش شده بود. به همسر گفتم شبکه العالم را روشن کن آنجا زودتر اعلام می کند و خودم گرفتم خوابیدم.
مثل این بود که در اوج کار وسط محل کارم بگیرم بخوابم. منظورم این است که یک درصد هم نیاز به خواب نداشتم اما بیداری هم در این شرایط برایم قابل تحمل نبود.
اتفاقی که نباید افتاده بود و هر کسی بیشتر او را دوست میداشت بیشتر در این لحظات قلبش و تمام وجودش پر از نفرت نسبت به قاتلان حاج قاسم شد...فقط مسئله این بود که حاج قاسم پیروزی را تمام کرده بود و ماموریت تثبیت پیروزی را به دوستدارانش سپرد و رفت.
حالا از یک طرف داغ انتقام حاج قاسم و از طرف دیگر رسالت ادامه دادن به مسیر او یعنی اعتلای جهان اسلام و پاک کردن آن از لوث پوتین سلطهگران بر دوش فرزندان انقلاب سنگینی می کند.
رسالت دوستداران حاج قاسم غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی پوچ استکبار است. جوانان انقلابی ما و نخبگان مؤمن ما [با] همّت، این هیمنهی استکباری را باید بشکنند و این سیلی سخت را به آمریکا بزنند، رسالت دوست داران غیر ایرانی حاج قاسم هم اخراج آمریکا از منطقه است که این همّت ملّتها و سیاستهای مقاومت را میطلبد
بخاری هم چقدر گرون شده!