یکى از ویژگىهاى کلى حالات روانى این است که با هیچ تعریف خاصى نمىتوان آنها را به کسى که فاقد آنها است، شناساند. یعنى تا انسان مزه آن را نچشیده باشد، نمىتواند حقیقت آن را درک کند.
ما آدما حتی نمیتونیم گاهی وقتا، احساسات و حالات روانی گذشته ی خودمون رو درک کنیم. (بخاطر همینه که گاهی میگیم واقعا من چه فکری کردم که اون کار رو انجام دادم!)
پس چطور انتظار داریم حالات روانی بقیه رو درک کنیم یا بقیه حالات روانی ما رو درک کنن؟
من عاشق نشدم ولی درکشون میکنم چون با عشاق زیاد سرو کله زدم..حالا این فقط در مورد عشق صدق نمیکنه..
بزار یه مثال ساده بزنم،مثلا یکی دور از جون یه بیماری ویروسی میگیره،و ما تا حالا این بیماری و نگرفتیم، ولی وقتی میگه،حالت تهوع دارم،بدنم درد میکنه، سرگیجه دارم، میتونیم درکش کنیم.
بنظرم روانشناسی(لااقل این چیزی که انقد جدا از مغز و فرآیندای بدن و ایناس!)مثل خیلی رشته های دانشکده های علوم انسانی شبیه خودارضایی طرف با ادبیات و گذشته ی خودش و غیره س. ترجمه و معنای این روان شناسی واقعا واضح نیس.اصلا روان ینی چی؟!روانشناسی رو اصلا علم به کدوم معلوم حساب میکنن؟موضوعاش برای مطالعه چین؟چیا رو مطالعه میکنن؟!قلب و نفس ناطقه س یا روح و ایناس یا همه شون یا هیچکدوم اینا نیس یا اصلا علم نیس؟
تو شاهنامه حضرت حکیم فردوسی(رض)میفرمان"روانت پر از شرم و آزرم باد!".
خدا همه ی مسلمین رو از نکبت و رذیله ای به نام عشق حفظ کناد!
حالا واقعا اگر کسی عاشق شد،حقیقت عشق رو درک خواهد کرد؟! عشق رو بخاطر رذیله بودنش کلا کنار بذاریم در مورد حالات دیگه چشیدن برای درک کافی خواهد بود؟ (عشق،بی عقلی از سر شهوت زدگی و این چیزاس و شناخت عشق توسط عاشق مثل شناختن نور توسط شخصی خواهد بود که انقد به خورشید زل زد،کور شد.)
دقیقا باید اصالت قضیه درک شه و الا قابل لمس نیست برای شخص حتی تو آثار هنری که هنرمند از اختلال روانی میگه خودش درگیرشه اگه درگیر نباشه اثر یه پاش میلنگه
اینم نکته ایه / و شاید ضعف کارهای هنری در جذب مخاطب از طبقه متوسط و پایین جامعه ریشه اش همین باشه که هنرمندا از دغدغه های خودشون فیلم میسازن تا مردم!
البته اصلیترین مساله در خلق اثر هنری باید اصالت باشه برای خالق اولیه که خودش تجربه کرده باشه قضیه رو و با خلاقیت و نکته سنجی و مخاطب شناسی و ... بتونه مسائل دیگه رو ترکیب کنه باهاش و اثر شکل بگیره البته هدف هنرمند برای خلق اثر هم مهمه و اینکه اثر باید خلق بشه که تغییر ایجاد کنه نه که مردم خوششون بیاد صرفا
شهید مرتضی آوینی معتقد بود:
به خاطرِ ذاتیاتِ رماننویسی و
داستاننویسی سبک غربی است که ما مجبوریم برای داشتنِ داستانِ مذهبی کسی
را داشته باشیم که خودش در عین شناخت تکنیک، با اندیشة مذهبی عجین شده
باشد. چه در این صورت، هر گاه او در پیِ حدیثِ نفس و القای نفسانیت و
ارائهی تفکر سوبژکتیو به مخاطب بیرون باشد، آن چه از او بیرون میتراود
دقیقا همان خواهد بود که در اوست.