اگه بتونم فقط یه پست بنویسم...
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!
اتم تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه
میخواهم پست طولانی بنویسم، تا بقول شباهنگ مطلب به خوبی ادا شود. میخواهم ناپرهیزی کنم و این بار از عواطف و احساساتم بگویم؛ مثل آن پست اول آشنایی مون که شما مهربان ها گفتید. این بار من میخواهم بنویسم. بنویسم که هر چند قصد رفتن ندارم اما دوست دارم با تک تک شما تسویه حساب کنم.
حسابم را صاف کنم به خاطر رفتارهای کامنتی و کانکتی و دیسکانکتی که با شماها داشتم! میدانم برخی از شماها اولین بار با کامنتی از من مواجه شدید که کسی که نمیشناسیدش با پست شما شوخی کرده است یا خیلی خودمانی شده است! و شاید این رفتار من باعث تعجب و یا حتی دور شدن از وب فیش شده... امروز آمدم بخواهم که اینها را بر من ببخشایید. بخشایشی چون بخشیدن کسی که آمده تا از شما حلالیت بطلبد برای سفری دور و دراز!
نترسید؛ از بحث شیرین مرگ میگویم. مرگ ترس ندارد. همانطور که وقت مشخصی ندارد. ولی دوست دارم قبل از قبل! دوست دارم هایم را بگویم. نوشته ها، منشها و منشنهایی که دوست دارم در جهان بیان. اما نوشتن احساسات یعنی، نوشتن افکار شخصی، یعنی بلند فکر کردن! یعنی اجازه دادن به دیگران برای قضاوت کردن و حتا تذکر دادن! میخواهم طولانی بنویسم، میخواهم حس شخصیام را بنویسم و اتفاقا میخواهم اجازه دهم قضاوتها ادامه یابد.
اگر این آخرین فرصت من برای نوشتن در بیان باشد بیشک باید تقدیر کنم از شماها که حقیقتا همسایه های خوب و دوستان همراه و همسفران خوشبیان من بودید که در این یک سال و اندی شناختم. از اولینها بگویم. گندم، سمیرای کرمان، لوسی می، آقاگل، کمیخلوت گزیده، اسی، لانتوری، میس فاطمهی 12 ساله، آقای سین، موژااااان! چقدر برخوردهای اولِ هم کاروانیان خوب است برای یک مسافر! یادم هست از گندم پرسیدم رمز موفقیتت توی وب برتر شدن چیست؟ و یادم هست چقدر وقت گذاشت برای توضیح دادن و راهکار دادن.
از سمیرا بگویم (بگویم یعنی تقدیر کنم) که خوشقلبترین دختر روی سیاره مان بود که به من تازهوارد بچههای بیان را معرفی میکرد تا دنبال کنم و لوسیمی که خواندن مطالبش واقعا برایم بهجتانگیز بود، نه فقط به خاطر کوتاهی مطلب، بلکه به خاطر اینکه بدون اینکه بخواهد مطالبش خوشپخت بود و آدم را به فکر فرو میبرد. از آقاگلی بگویم که اول آشنایی با وبلاگش حقیقتا احساس میکردم گلآقای دیگری مبعوث شده است.
از همراهی وب خونهی مادری و اسم سابقش که هنوز هم فکر میکند مرا میشناسد! و کامنت های مسئله سازش که بعدا برایش پاک کردم. همه تان را دوست دارم. از هشتحرفی پرکار و فعال بگویم که آینده درخشانی را برایش آرزو میکنم. پسر انسان، دکتر صفایینژاد، آرتمیس که اویل سعی داشت مرا از وصف حال خودم باخبر کند و ناامید شد از قانع شدن من و خودش! ستاره و باران که همیشه همراه مطالبم بودند و آمار کامنتهای من را به حدی بالا بردند که فیش جزو 10 نفر اول بیان شد.
تقدیر میکنم از همه شما و اظهار میکنم که مقدمتان را دوست داشتم. از کامنت های معقول و منطقی خانم دلژین بگویم و از کامنتهای پرسشگر خانم شاخه سیب. از حضور گرم بهار خادمی و آرزو و «محبوبهشب» بگویم که حتی با سلامی پست هایی که نظر نداشتند را مزین میکردند. اصل در رسانه مخاطب است و به نظر من هم اصل وجود و ادامه ی حیات فیشنگار، وجود شما محترمان است. پس مجبورم کمی خودم را لوس کنم و مایلم از شماها تقدیر کنم که به فیشنگار هستی بخشیدید. فیشنگار را بزرگ کردید و برای آینده آن هم کمک کار هستید. بی شک اگر خواننده و دانشجویی موضوعی را سرچ کند که در فیشنگار بحث شده باشد، وقتی مطالب را بخواند بیشتر از کامنتهای شماها مطلب نصیبش میشود تا پستهای دوخطی من. پس فیشنگار مال شماست.
اما در مقابل این همه محبت من شرمسارم، به خاطر جسارتهای احتمالی که به ساحت شما خواسته یا ناخواسته کردهام. همه حرفهای مکدر کننده ام را دوست دارم به پای بازیهای کودکانهی کودک درونم بگذارید و بر من ببخشایید. بخشیدنی چون آنگونه که دوست دارید بخشوده شوید!
نمیخواهم غمگین بنویسم؛ فقط میخواهم کمی خودم را لوس کنم در جمع شما!. باز هم دوست دارم اسم ببرم؛ آنقدر که هیچ کس از قلم نیفتد. من آدمی هستم که قدر مهربانی را میدانم: عرض سپاس دارم از همهی خوانندگان خاموش و روشن وبم. از اونهایی که فقط خصوصی نظرشان را میگویند و از آنهایی که حتا در کامنتها پرسه میزنند و ... (از من بدشان می آید).
تقدیر میکنم از کسانی که دورادور هوای مرا دارند از آقای پوراسد، خانم یلدا، مردی به نام شقایق، مسخ غزل، خانم الف، آبگینه، شاتووووت! سائل معنا، دو تا حوای محترمه که من همش اشتباه میگرفتمشان، ویرا بانو، معمار، وفا، اووووووه! [داغان]، زوج مریم و عارفه، خانوم مبهم، و... دوست دارم همگی همین امروز و فردا حساب مرا -اگر بدهی یا ناراحتی یا هرچیز دیگری – با من تسویه کنید. حتی اگر شده به من بگویید یک جوری راضیتان خواهم کرد!
اونایی که اسمشون رو نگفتم از دو حال خارج نیست. یا قبل از گفتن منو میبخشن مثل شهرآشوب و هلما و ... و ناراحت نمیشن که چرا اسمشون نیست یا اینکه اگر ناراحت شدید بگید تا در ادامهی پست از شما هم تقدیر کنم یا اینکه این کم لطفی را هم همراه با سایر رفتارهایم ببخشید. من هم همه را میبخشم تا با قلبی سرشار از دوست داشتن شما به فیشندگی و بافندگی خودم ادامه دهم.
گر چه مرگ این خلوت نایاب را می پسندم
زندگی این فرصت کوتاه را هم دوست دارم.
بعدنوشت: اونایی که اسم نبردم رو هم دوست دارم.
(فیش بعدی که فردا منشر میشود خیلی تکان دهنده، تلخ و شاید حساس باشد. )
زوج مریم و عارفه رو دوس داشتم
+ تو در این انگاره تنها نبودی :)